نغمهء روسپي
Friday, July 09, 2004
بده آن قوطي سرخاب مرا
تا زنم رنگ به بيرنگي خويش
بده آن روغن تا تازه كنم
چهر پژمرده زدلتنگي خويش
بده آن عطر كه مشكين سازم
گيسوان را و بريزم بر دوش
بده آن جامهء تنگم كه كسان
تنگ گيرند مرا در اغوش
بده آن تور كه عرياني را
در خمش جلوه دو چندان بخشم
هوسانگيزي و آشوبگري
به سر و سينه و پستان بخشم
بده آن جام كه سرمست شوم
به سيه بختي خود خنده زنم
روي اين چهرهء ناشاد غمين
چهرهاي شاد و فريبنده زنم
واي از آن همنفس ديشب من
چه روانكاه و توانفرسا بود!
ليك پرسيد چو از من گفتم:
كس نديدم كه چنين زيبا بود
وان دگر همسر چندين شب پيش
-او همان بود كه بيمارم كرد-
آنچه پرداخت اگر صد ميشد
درد زان بيشتر آزارم كرد
پر كس و بيكسم و زين ياران
غمگساري و هواخواهي نيست
لاف دلجويي بسيار زنند
ليك جز لحظهء كوتاهي نيست
نه مرا همسر وهمباليني
كه كشد دست وفا بر سر من
نه مرا كودكي و دلبندي
كه برد رنگ غم از خاطر من
آه اين كيست كه در ميكوبد
همسر امشب من ميآيد!
واي اي غم زدلم دست بكش
كاين زمان شادي او مي بايد
لب من اي لب نيرنگ فروش
بر غمم پردهاي از راز بكش
تا مرا چند درم بيش دهند
خنده كن, بوسه بزن, ناز بكش
(سيمين بهبهاني)
|