ملتي از گوسفندان
Sunday, June 27, 2004
ميگن يه نفر تو پيادهرو وايساده بود، زل زده بود به بالاي يه ساختمون. يكي اومد رد شد، گفت چي شده؟ طرف جوابشو نداد. اون يارو هم فكر كرد چيز مهميه، وايساد زل زد به اون بالا...
همينجوري صد ميليون نفر (آخر خاليبندي!) جمع شدن و زل زدن اون بالا.
بعد از يه مدت هم اون اوليه رفت و بقيه همينجور وايساده بودن...
حالا حكايت اوركاته! (orkut)
ولي خداييش چيز جالبيه!
|